بزرگنمایی:
ایران مراسم نیوز: دکتر رحیم فرضی پور مدرس و کارآفرینی پرانگیزه و موفق که میتواند الگوی خوبی برای جوانان باشد. برگزاری دوره های نوین مدیریت کسب و کار و اعتماد به جوانان، نقاط عطفی در موفقیت این کارآفرین ایرانیست.
محمدحسین الوند؛
((از دوران ابتدایی به کار کردن علاقه ی شدیدی داشتم.پدرم مغازه ی خار و بار فروشی داشت علی رغم میل برادران بزرگ ترم برای ملحق شدن به کسب و کار محلی پدر، من از همان ابتدای امر با علاقه و شوق وصف ناپذیری به کار کردن در خار و بار فروشی پرداختم. به حساب و کتاب کردن و فضای کسب و کار علاقه داشتم و همین برایم کافی بود.))این ها چند کلمه ای از صحبت های دکترفرضی پور است. دکتر فرضی پور مدرس و کارافرینی پرانگیزه و موفق که میتواند الگوی خوبی برای جوانان باشد. برگزاری دوره های نوین مدیریت کسب و کار و اعتماد به جوانان، نقاط عطفی در موفقیت این کارافرین ایرانیست.
در حوالی خیابان پاکستان راننده پایش را بر پدال ترمز میگذارد و پس از گذشتن از چتر سایه سار درخت آرام گرفته ای بر شانه های ورودی ساختمان پا بر حیاطی گرم میگذارم که آدم را به یاد خانه های تهران دهه ی 50 می اندازد و حس نوستالژی عمیقی برایم ایجاد میکند،کمی جلوتر نام بهار را میبینم که خوانا و بزرگ جلب توجه میکند.
مردی میانسال راه اتاق مدیریت را نشانم میدهد و در همین حین رفت و آمد جوانانی از سنین متفاوت نشان از فضایی آموزشی میدهد. وارد اتاق میشوم و مرد خوش برخوردی آنجاست که داستانش شنیدنیست.
من آذری هستم زاده ی شهرستان میانه در روستای اشلق که به شدت به آن علاقه و تعصب دارم (میخندد و میگوید) حتی ما اهالی اشلق معتقدیم که روستایمان مرکزی است که چند منطقه ی کوچک در اطرافش شکل گرفته و گذران اوقات میکنند.
از او میپرسم معنای اشلق چیست؟ کمی برایمان از کودکی تان بگویید.
که پاسخ میدهد:((اشلق را به عبارتی میتوان به سخت کوشی و ممارست معنا کرد و جالب است که اتفاقا تمام اهالی اشلق از دیرباز مردمانی تلاشگر و تاثیر گذار بوده اند، همان زمان ها به یاد دارم که اکثر اهالی با سواد بودند و علاوه بر آن در کشاورزی و فعالیت های روستایی هم دست بالا را داشتند.))
البته من درس خوان نبودم همیشه عادتم بود هر کتابی که دور و برم میدیدم را میخواندم اما نمیدانم چرا مدرسه هیچ وقت نتوانست جذابیتی برایم ایجاد کند به هر نحوی بود فقط پله های تحصیلی را یکی به دو میگذراندم آن هم از سر بی میلی و بی رغبتی. در عوض کسب و کار برایم مثل دریچه ای بود که آن طرفش تمام آنچه که میخواستم را پنهان کرده بودند.
پس از کمی کار کردن در کنار پدرم فکر کردم که حالا باید کسب و کار خودم را راه بیندازم این شد که در همان حال و هوای کودکی دو جعبه ی کوچک گیر آوردم و جلوی مغازه ی پدرم رویش آب نبات و سیگار و امثالهم میفروختم اما این راضیم نمیکرد من حس استقلال بیشتری میخواستم و البته بدون آنکه بدانم همین خواسته ی درونی داشت کم کم مرا شکل میداد این شد که بساط کسب و کار کوچکم را به جاده ای که اصطلاحا ترانزیت باری شهر از آنجا انجام میگرفت انتقال دادم و کسب و کار کوچکم جان تازه ای گرفت و همین موفقیت باعث شد شوقی کودکانه در دلم شکوفا شود و یادم هست که همه از فرماندار و اهالی شهر که پدرم را میشناختند صدای تعریف و تمجیدشان فضای خانواده را پر کرده بود.
تا دوره ی دیپلم در میانه بودم و در سال 80 برای ادامه ی تحصیل و کار کردن به تهران آمدم و عاقبت با همان بی میلی قدیمی به تحصیل در دانشگاه پیام نور مشغول به تحصیل مدیریت در مقطع لیسانس شدم.
دایی کوچکم در آن زمان در تهران رنگ کار موفقی بود و کارش گرفته بود همزمان با تحصیل کنارش کار میکردم اما هیچ وقت استعداد خوبی برای کارهای فیزیکی نداشتم و اصلا ارتباط خوبی برقرار نمیکردم و همین منوال ادامه داشت تا اینکه یکروز در اوقات پایانی دوره ی لیسانسم که اتفاقا با تاخیر و تاخر زیادی هم همراه شده بود یکی از دوستان همکلاسی ام پیشنهاد کرد که برای کارشناسی ارشد کنکور بدهیم و چند روزی حسابی برایش درس بخوانیم من هم که خودم را میشناختم با بی میلی و البته از سر کنجکاوی یا شاید هم رو دربایستی قبول کردم اما جالب اینجاست که چند روز بعد از آنکه به مطالعه پرداختم به طرز عجیبی درس های مدیریت برایم جالب شده بود و تازه فهمیدم که به اصطلاح آب در کوزه و ما تشنه لبان بوده ایم و واقعا با ولع خاصی به مطالعه ادامه دادم بطوریکه در کنکور ارشد با رتبه ی 23 ی کشوری در دانشگاه تهران در رشته ی مدیریت قبول شدم که در آن زمان و برای کسی با سابقه ی تحصیلی من واقعا پدیده ی شگرفی به حساب می آمد و اینطور شد که به رشته ی مدیریت کشیده شدم.
به عبارتی اولین مرحله ی شکوفایی شما موفقیت در پرورش روحیه ی کسب و کار بود و دومین مرحله ی ملموس آن رسیدن به دانش آکادمیک کسب و کار. در دانشگاه چگونه روحیه ی کسب و کاری خود را زنده نگه داشتید؟
پس از قبولی در دانشگاه تهران به سفارش یکی از دوستان در یک انتشاراتی مشغول به کار شدم که همیشه از آن دوره به عنوان یکی از بهترین آشنایی های زندگی ام یاد میکنم.
آنجا با مرحوم توفیقی که صاحب انتشارات بود آشنا شدم و پس از گذشت مدت زمان کمی به دست راست ایشان تبدیل شدم و عملا امین ایشان بودم و در آن روزگار جوانی و خامی واقعا لطف و بزرگواری ایشان باعث شد چیزهای زیادی از زندگی بیاموزم و اتفاقا به همین نحو پس از تاسیس اولین شعبه ی مستقل از انتشارات که در تقطه ی دیگری از شهر بود من به عنوان مدیریت آن شعبه از سوی ایشان انتخاب شدم اما به دلیل وجود برخی مشکلات از ایشان خواهش کردم که دیگر در آن مجموعه کار نکنم و ایشان هم پذیرفتند و من پس از آن به تدریس مشغول شدم که بعدها ایده ی تاسیس یک آموزشگاه خصوصی مدیریت، ذهنم را به خود مشغول کرد که اتفاقا بعدها با کمک همان آقای توفیقی به تاسیس آن موسسه خصوصی پرداختم که البته در آن سالها و به دلیل ناشناخته بودن علم مدیریت واقعا با مشکل روبرو بودیم.
بهاری که امروز میشناسیم چگونه شکل گرفت و چگونه متولد شد؟
قضیه ی بهار جالب است. یک روز یکی از دوستانم به من زنگ زد و گفت که موسسه ای را تاسیس کرده ایم که احتمال دارد آن را ببندیم و شاید هم آنرا به یک موسسه ی آموزش کنکوری تغییر هویت دادیم.
این شد که از من خواستند فعلا در آنجا برایشان مدیریت تدریس کنم اما من پیشنهاد کردم که به صورت قراردادی برایشان دپارتمان تخصصی آموزش مدیریت شکل بدهم و البته در سود و زیان هم شریک باشیم و این شد که پس از گذشت چند وقتی که به فعالیت پرداختیم نام موسسه ی جدیدی که در تهران مدیریت را آموزش میدهد دهان به دهان چرخید و واقعا هنوز هم که هنوز است بهار مخاطبان خصوصی خودش را دارد و در واقع تنها تبلیغ ما همین دانشجویان هستند چرا که وقتی کسی بهار را انتخاب میکند مطمئنا با تحقیق و پژوهش به بهار رسیده چرا که نام بهار را نه در تبلیغات تلویزیون میشود دید و در در بیلبورد های تبلیغاتی چند ده میلیونی و هیچ وقت روش بهار این نبوده و نیست.
برایمان از خلاقیت های کاری تان بگویید و اینکه آیا برند های دیگری هم دارید؟
بله ما شرکتی را تحت عنوان اینسپشن راه اندازی کرده ایم که حوزه ی فعالیتی گسترده ای دارد اعم از آموزش و مشاوره تا حمایت و پشتیبانی از تشکیل و تجاری سازی تیم های استارتاپی که به نوعی در حوزه ی مدیریتی کشور حرکتی تازه و در نوع خود بدیع است چرا که ما در اینسپشن فقط به آموزش های تئوریک بسنده نکرده ایم و در عمل برای مخاطبمان که معمولا مراکز و شرکت های وسیعی هستند تمامی شاخص های بهبود مدیریت کسب و کار را در عمل پیاده سازی میکنیم و البته نوع همکاری ما با این شرکت ها هم به صورت شراکت در سود و زیان است که خود نشانی از اعتماد ما به کار علمی و ساختار مندی است که به انجام دقیق آن واقفیم مثلا یکی از مخاطبان بزرگ ما که در حوزه ی نساجی از فعالان رده ی نخست هم هست در حال حاضر بازده اش نسبت به قبل از تعامل با ما به بیش از سه برابر رسیده.
البته در بخش استارتاپی دانش آموخته های خود ما در اتاق ایده ها به طرح ایده و تفکرات جالب خود میپردازند و ما با استفاده از امکانات تعبیه شده در ساختار سازمانی برند اینسپشن به شکوفایی و تجاری سازی آن ایده و فکر میرسیم که هم اکنون چند پروژه ی در حال اجرا در استانبول ترکیه داریم که بازده خوبی از خود نشان میدهند.
بایداشاره کنم که اینسپشن محوریت اصلی کارش را با نوجوانان و جوانان شروع کرد و هم اکنون نیز در همین راستا به حرکت خود ادامه میدهد. چند سال پیش که در حال برگزاری دوره های توسعه ی فردی بودیم با نوجوانان و جوانان زیادی گره خوردم که همگی از افراد باهوش جامعه بودند و اغلب انصرافی های دانشگاه های برتر کشور همچون شریف و تهران و خواجه نصیر بودند.
همیشه این هوش بالا و روحیه ی ساختارشکنانه برای خود من ملموس و قابل احترام بوده و هست و بنابراین همکاری های تنگاتنگی را با این قشر کم سن و سال و قبراق استارت زدیم که به نظرم یکی از بزرگترین نقاط قوت برند اینسپشن و بهار همین ارتباط صمیمی با جوانان است که باعث ارزش آفرینی و تصمیم سازی در کشور میشود.
یکی دیگر از اقداماتی که به شخصه خیلی به آن امیدوار هستم ایجاد دوره های روش های ذهنی تحت عنوان دروس دی بی ای است که توسط من، دکتر الوانی و مهندس شعبانعلی انجام گرفت و به نظرم این ویژگی های منتالی و ذهنی، پلی ارتباطی بین خودشناسی علمی و مدیریت است که بخش اعظمی از موفقیت خود را مدیون فعالیت در این حوزه میدانم چراکه روش های ذهنی شناخت شخصیت، دقیقا همان چیزیست که جوانان ما به آن نیاز دارند چراکه با شناخت دقیق خود و دیگران به روش علمی و طبقه بندی شده میتوان به تصمیم گری های دقیق تر و بسیار پربازده تری رسید.
در پایان باید بگویم پیام من به جوانان و کارافرینان کشورم چیزی جز تلاش کردن و امیدوار بودن نیست چراکه بیشتر مشکلات کشور ما مشکلات منتالی یا ذهنی است که با فلج کردن بازوی توانای تفکر ادمی باعث ایجاد حس رخوت و ترس و نا امیدی در انسان میشود بنابراین میخواهم به تمام فرزندان کشور عزیزم با صدای بلند بگویم که شما میتوانید!!!